حسن مرادخانی
نظریهی نوواقع گرایی تهاجمی یکی از خرده نظریه¬های رئالیسم می¬باشد که توسط جان میرشایمر تئوریزه شده و مبتنی بر ۵ مفروض بنیادین است:
نخست: نظام بین¬الملل آنارشیک است. این بدین معناست که آنارشی یک اصل نظم دهنده است که نظام بین¬الملل را متشکل از دولت¬هایی می¬داند که مستقل هستند و از هیچ اقتدار مرکزی پیروی نمی¬کنند.
دوم: قدرت¬های بزرگ ذاتاً دارای حدی از قابلیت¬های نظامی تهاجمی هستند که به آنان توان صدمه و انهدام یکدیگر را می¬دهد. این نشانه¬ی آن است که دولت¬ها به صورت بالقوه برای یکدیگر خطرناک هستند.
سوم: اینکه دولت¬ها هرگز نمی¬توانند در مورد مقاصد و نیات دولت¬های دیگر مطمئن باشند و از آنجا که نمی¬توان این نیات را به صورت قطعی برآورد کرد، قضاوت قاطعانه در مورد آن تقریباً غیر ممکن است.
چهارم: نخستین و اصلی¬ترین هدف قدرت¬ها، تضمین بقاست؛ به¬ویژه آنکه دولت¬ها در پی حفظ و تمامیت ارضی و استقلال نظم سیاسی داخلی¬شان هستند. از این رو بقا در رأس اهداف و انگیزه¬های دیگر قرار دارد.
پنجم: قدرت¬ها در سیاست بین¬الملل بازیگران عقلائی¬اند. آنها نسبت به محیط خارجی خود آگاهند و برای بقای خود در این محیط رفتار استراتژیک مناسب را انتخاب می¬کنند.
در ساختار آنارشیک نظام بین¬الملل از نظر میرشایمر، قدرت¬ها دو هدف عمده را دنبال می¬کنند: یکی افزایش قدرت خود، دیگری کنترل و واپایش مهاجمان و بازیگران رقیب. و برای هر کدام از این دو هدف استراتژی هایی را برمی¬گرینند.
استراتژی¬های افزایش قدرت عبارتند از:
۱)¬ جنگ: جنگ مناقشه¬آمیزترین استراتژی است که قدرت¬های بزرگ می¬توانند آن را به کار گیرند تا بر سهم خود از قدرت جهانی بیفزایند. موفقیت در استراتژی جنگ از نظر میرشایمر می¬تواند باعث افزایش قدرت سیاسی، نظامی و همچنین اقتصادی کشورها شود.
۲¬) باج¬گیری: یک دولت می¬تواند بدون جنگ از طریق تهدید به استفاده از زور قدرت خود را علیه قدرت رقیب خود افزایش دهد. اگر دولت اجرا کننده¬ی این استراتژی موفق شود، به اهداف خود بدون صرف هزینه های خونبار دست می¬یابد.
۳) طعمه¬گذاری و تحریک برای فرسایش: این استراتژی شامل ایجاد درگیری بین دو رقیب در یک جنگ طولانی می¬باشد تا بدین وسیله آنها همدیگر را از بین برده و تضعیف نمایند. در حالی که کشور طعمه¬گذار در حاشیه باقی می¬ماند و توان نظامی آن دست¬نخورده باقی می¬¬ماند.
۴) استراتژی آتش¬بیاری معرکه: در این استراتژی هدف اطمینان یافتن از آن است که هرگونه جنگ بین رقبا تبدیل به یک منازعه¬ی طولانی و پرهزینه شود تا قدرت و توان ایشان را تضعیف کند. بر اساس این استراتژی دولت¬ها مستقلاً عمل می¬کنند.
استراتژی¬های کنترل مهاجمان عبارتند از:
۱) موازنه¬سازی: به وسیله این استراتژی یک قدرت بزرگ مسئولیت مستقیم را برای جلوگیری از برهم خوردن موازنه¬ی قوا توسط یک مهاجم به دوش می¬کشد. هدف اولیه، بازداری مهاجم است. اما اگر این هدف با شکست مواجه گردید، کشور موازنه¬گر در جنگ متعاقب آن شرکت می¬کند. سه شیوه برای کمک به موفقیت موازنه¬سازی وجود دارد: الف) آنها می¬توانند پیام¬های روشنی از طریق کانال-های دیپلماتیک به مهاجم مبنی بر اینکه به طور رسمی و جدی متعهد به حفظ موازنه¬ی قوا می¬باشند، بفرستند.
ب) کشورهای تهدید شده می¬توانند تلاش کنند تا یک ائتلاف دفاعی ایجاد نمایند تا آنها را در جهت مهار دشمن خطرناکشان کمک نمایند. این مانور دیپلماتیک غالباً موازنه¬سازی بیرونی نامیده می-شود.
ج) ایجاد موازنه درونی: کشورهای تهدید شده می توانند با بسیج امکانات بیشتر و منابع اضافی خودشان علیه مهاجم ایجاد موازنه کنند. در واقع این عمل خودیاری در ساده¬ترین شکل ممکن است.
۲) احاله¬ی مسئولیت: اصلی¬ترین جایگزین برای موازنه¬سازی توسط یک قدرت بزرگ مورد تهدید است. کشورهای که از مسئولیت فرار می¬کند سعی دارد که کشور دیگری را وادار کند که هزینه¬های ایجاد موازنه و یا جنگ محتمل با یک مهاجم را بر عهده گیرد، درحالی که خودش در حاشیه باقی بماند. کشوری که این استراتژی را به¬کار می¬برد کاملاً می¬داند که بایستی از افزایش سهم کشورهای مهاجم از قدرت جهانی جلوگیری شود اما به دنبال کشوری می¬گردد که توسط آن مهاجم تهدید می¬شود تا این وظیفه سنگین را برعهده وی قرار دهد.
شهادت سردار سلیمانی نقطه عطفی در تاریخ منطقه و حتی فرامنطقه میتواند باشد؛ همچنان که حضور ایشان نیز در طول حیاتشان، مهمترین اتفاق منطقه جنوب غرب آسیا محسوب میشد. تحلیل شهادت سردار سلیمانی در این برهه توسط آمریکاییها، با توجه به نظریه نورئالیسم تهاجمی جان میرشایمر ابعاد متمایزی را نمایان میسازد. طبق نظریه نورئالیسم تهاجمی که توسط جان میرشایمر و نزدیکترین مشاور ترامپ ارائه شده است، نظام بینالملل گرفتار یک نوع آنارشی و بینظمی است که در آن قدرت حرف اول را میزند و از اینرو، کسی که بالاترین قدرت را دارد، حرف اول و آخر را باید بزند. استراتژیهای آمریکا برای بیشینهسازی قدرت که شامل تهدید به جنگ و تحریم، تداوم بحران در منطقه و فرسایش آن در طول زمان و آتشبیاری معرکه و اختلافافکنی میان کشورها برای نیل به اهداف موردنظر میباشد، توسط سردار سلیمانی و مکتب مقاومتی که شکل گرفت، متزلزل شده و خارج از چارچوبهای راهبردی آمریکا تعریف میشد.
به تبعِآن، تلاش آمریکا برای ثبات موازنه قوا از طریق ارسال پیامهای بازدارنده به سیاستمداران ایران، تشکیل ائتلافهای منطقهای علیه کشور برهمزننده موازنه قوا مانند ائتلاف علیه جنبش انصارالله یمن و افزایش توان تسلیحاتی و نظامی کشورهای مخالف ایران در منطقه مانند کمکهای تسلیحاتی میلیاردی آمریکا به عربستان سعودی و در نهایت با تشکیل برخی گروههای خشونتطلب و تروریست همچون داعش در منطقه جنوبغربآسیا با احاله مسئولیت درگیری خود به این گروهها، سعی در فرسایش و تحلیل قدرت جمهوری اسلامی ایران در منطقه و ایجاد موازنه قوا براساس منافع و راهبردهای خود نمودند که سردار سلیمانی در قامتِ پروژه مقاومت، تمام راهبردهای آمریکا را در منطقه زیرورو کرد.
ترامپ با نوررئالیسم تهاجمی خود برای بازگرداندن قدرت و اعتبار از دست رفته آمریکا در منطقه، با مشاهده برهمخوردن محاسبات منطقهای به نفع مکتب مقاومت، تصمیم به ترور سردار سلیمانی به عنوان احیاکننده اصلی این مکتب میگیرد که نشان از عمل و کنش ترامپ در قالب نظریه نورئالیسمِ مشاورِ خود یعنی جان میرشایمر است.
همانطور که حضور سردار سلیمانی در منطقه و مبارزه ایشان در برابر گروههای تروریستی همچون داعش در طول چندین سال گذشته و احیای محور مقاومت توسط ایشان و آزادسازی کشورهای عراق و سوریه از فتنه داعش و مطرحشدن به عنوان نقطه اتکایی برای جنبش انصارالله یمن در برابر رژیم عربستان سعودی به شکلگیری مکتب مقاومت در ابعاد جدید و فرامنطقهای شد؛ شهادت ایشان نیز فصل تازهای برای مکتب مقاومت گشود که میتواند به شکوفایی بیشتر آن بینجامد.
برچسب : نویسنده : mmoradpoorgildeha بازدید : 200