اومانیسم

ساخت وبلاگ

اومانیسم

 

مولف: جان سی. لویک

مترجم: مهدی حجت

 

          واژه فلسفی «اومانیسم» به مجموعه­ای از مفاهیم راجع به ماهیت، ویژگی­های تعیین­کننده، توانمندی­ها، آموزش و ارزش­های افراد انسانی اشاره دارد. اومانیسم به یک معنا یک نظام فلسفی منسجم و قابل تمیز است که داعیه­های هستی­شناختی، معرفت­شناختی، انسان­شناختی، زیبایی­شناختی، آموزشی، اخلاقی و سیاسی خاصی را عرضه می­دارد. در معنایی دیگر بیشتر به عنوان یک روش  و یک مجموعه مسائلِ به نحوی نادقیقِ مرتبط به هم، راجع به ماهیت و ویژگی افراد انسانی دانسته می­شود.

          اومانیسم از قرن چهاردهم تا پایان قرن نوزدهم حداقل عبارت بود از: 1- برنامه­ای آموزشی بر مبنای آثار نویسندگان دوران کلاسیک و متمرکز بر مطالعه و بررسی دستور زبان، معانی بیان، تاریخ، شعر و فلسفه اخلاق، 2- تعهد به چشم­انداز، علایق و مرکزیت افراد انسانی، 3- باور به عقل و خودمختاری به عنوان وجوه بنیادی وجود انسان، 4- باور به اینکه عقل، شک­گرایی و روش علمی تنها ابزارهای مناسب برای کشف حقیقت و بنای جامعه انسانی است، 5- باور به اینکه بنیادهای اصول اخلاقی و جامعه در خودمختاری و برابری اخلاقی یافت می­شوند. اومانیسم از پایان قرن نوزدهم، علاوه بر موارد فوق به روشی که در آن جنبه­های خاصی از باور مرکزی اومانیستی نظیر منحصر به فرد بودن انسان، روش علمی، عقل و خودمختاری در نظام­هایی فلسفی نظیر اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و پراگماتیسم به کار برده شده، تعریف گردیده است.

 

مشکل اومانیسم

          مانند همه واژه­هایی که گذارهای موازی در فلسفه، تاریخ فکر و کاربرد عمومی داشته­اند (نظیر لیبرالیسم یا ایده­الیسم)، مفهوم اومانیسم نیز از وفور تعاریف رنج می­برد به نحوی که اگر آنها را در کنار هم در نظر بگیریم غیرمعقول نخواهد بود بپرسیم که آیا کسی وجود دارد که اومانیست نباشد. برای مثال می­توان اومانیسم را بر مبنای دوره تاریخی مشخص نمود: اومانیسم کلاسیک، اومانیسم رنسانس، اومانیسم روشنگری. همچنین می­توان تعریفی اختیار کرد که اومانیسم را با فیلسوف یا نهضت فلسفی خاصی پیوند می­دهد، نظیر اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم هایدگری یا اومانیسم اگزیستانسیالیستی. یا باز مانند فرهنگ انگلیسی اکسفورد می­توان از طریق بن­مایه­ها یا  ادعاهای سازنده اومانیسم به تعریف آن پرداخت: اومانیسم بر فضیلت­های انسانی نظیر نوع­دوستی و انسانیت -افرادی مستقل و نه افرادی معتقد در یک نظم استعلایی الهی- و آموزش انسانی آنگونه که در «مطالعات انسانی»studia humanitatis دوران کلاسیک به سامان آمده بود تاکید می­ورزد.

          در هر یک از این رویکردهای تعریفی، خطر ارائه توصیفی یا بسیار کلی به  نحوی که غیرمفید باشد یا آنقدر خاص که با کاربردهای مشروع دیگر مغایرت داشته باشد، وجود دارد. بنابراین در تعریف اومانیسم به دلیل وجود ابهام و مناقشه بر سر واژه­هایی چون «رنسانس» و «روشنگری»، تردید وجود دارد که سخن­گفتن از اومانیسمِ رنسانس یا روشنگری به روشن شدن موضوع کمک نماید. به همین سیاق صحبت از اومانیسم در برداشت پاپ مبنی بر اینکه «مطالعه صحیح نوع بشر، انسانی است»، وارد نمودن هر چیز -برای مثال علمی، غیرعلمی، مذهبی، ضد مذهبی- در قلمرو آن است. بعلاوه این نیز روشن نیست که ما دست­آورد مهمی از صحبت درباره اومانیسم مارکسیستی یا مسیحی حاصل نماییم گو اینکه آنها از همانندی بنیادی مشترکی برخوردارند. به طور خلاصه، برای اینکه تعریف اومانیسم مفید واقع شود باید به یک اندازه نسبت به آنچه که طرد می­کند و نیز آنچه که در بر می­گیرد، واقف باشد.

          این وفور بیش از حد تعاریف، که بسیاری از آنها جهت­های متفاوت را نشان می­دهند، از این امر حکایت دارند که اومانیسم به همان اندازۀ پرسش­های بنیادی مربوط به موجه­نمایی مجموعه خاصی از دکترین­های فلسفی، مجموعه­ای از پرسش­های تعریفی مرتبط و روش­شناسانه است. این بدین معنی است که شاید منسج­ترین فهم از اومانیسم از راه تفکر در باب آن در قالب مجموعه­ای از دایره­های هم­مرکز می­تواند حاصل آید که در آن درونی­ترین و کوچک­ترین دایره محدودترین و ساده­ترین معنای واژه را در بر دارد، دایره بعدی و بزرگتر معنی فراگیرتر و مورد اعتراض­تر را شامل می­شود و دایره بیرونی و بزرگترین آن تازه­ترین و بحث­انگیزترین کاربردهای این مفهوم را در بر می­گیرد. (شکل 1).

 

مطالعات انسانیstudia humansitaties ، اومانیست humanista، اومانیسم humanismus

          در مرکز دایره اومانیستی دو تعریف وجود دارد یکی مدرن و دیگری در اصل باستانی که متعاقباً در رنسانس ایتالیایی احیا گردید. هر دوی آنها اومانیسم را در قالب برنامه­ای آموزشی، «مطالعات انسانی» تعریف می­نمایند.

          واژهhumanismus  به وجود آمد تا برنامه درسی آموزش دبیرستانی دوران کلاسیک را با تاکیدش بر یونان و لاتین از اشتغال ذهنی دوران مدرن نسبت به آموزش علمی، روشمند، و کاربردی تمایز بخشد. مورخان قرن نوزدهم بعداً این واژه را برای توصیف برنامه آموزشی و فرهنگی گروهی از نویسندگان، مورخان و فیلسوفان رنسانس، نظیر پترارک Petrarch، والا Valla، فیچینو Ficino و پومپونازی Pomponazzi به عاریه گرفتند.[1]

          بنابراین humanismus ازhumanista  یا humanist اقتباس گردیده که به همراه معادل­هایش در زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی به مدرسان در مدارس و دانشگاه­ها و دانشجویان علوم انسانی اشاره داشت. پل کریستلر (Paul Kristeller) معتقد است که «اگر بخواهیم بر اساس نخستین مظاهری که تاکنون شناخته شده قضاوت نماییم، به نظر می­رسد [این واژه] در زبان خودمانی دانشجویان دانشگاه­های ایتالیایی ریشه دارد، جایی که استاد علوم انسانی در قیاس با همکاران او در رشته­های قدیمی­تر umanista خوانده می­شد». خود اصطلاح رنسانسی humanista از کاربرد قدیمی­تر «مطالعات انسانی» studia humanitatis اقتباس گردیده، برنامه آموزشی یونانیان و رومیان که بر دستور زبان، معانی بیان، تاریخ، شعر و فلسفه اخلاق متمرکز بود. شایان ذکر است که «مطالعات انسانی»، منطق، فلسفه طبیعی، متافیزیک یا ریاضیات را شامل نمی­شد.humansita ,humanismus  و studia humanitatis نه به دکترین­های فلسفی، بلکه به یک برنامه جامع فرهنگی و آموزشی که از طریق مطالعه دقیق باستانیان، بر تحولات نوشتاری و گویشی ساده و زیبا متمرکز بود اشاره دارند.

 

اومانیسم روشنگری

          در دایره دوم و وسیع­تر اومانیسم روشنگری مشاهده می­شود که به معنایی که امروزه به واژه­های «سکولار» یا اومانیسم «علمی» اطلاق می­­شود از همه نزدیک­تر است. منظور از اومانیسم روشنگری یعنی مردان ادب، فلسفه و علم (برای نمونه ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم، کندورسه و مساله­دارتر از همه کانت) که در قرون هفدهم و هجدهم زندگی می­کردند و معتقد بودند توجه اصلی وجود انسانی نه کشف اراده خداوند بلکه صورت­بندی زندگی و جامعه انسانی بر اساس عقل و خرد است. در نظر این متفکران کرامت انسان نه تابعی از منشاء ادعایی آسمانی بلکه تابعی از نظم­دهی و امکانات عقلی وجود زمینی بود. غایت انسان­ها نه پرستش فطری خدا و نه شهر آسمانی مقدس، بلکه درک و تحقق برنامه­های متناسب با این جهان است که عقل و ذهن آنها را توصیه می­نمایند.

          آنچه که پروژه اومانیسم روشنگری را به پیش می­راند عبارت است از تلاش برای جایگزینی این عقیده راسخ که ایده افراد در بستر عقل، آزادیِ خودسازی و شک­گرایی بنیادی به طور صحیح به فهم در می­آید، به جای این باور سنتی که مفهوم فرد انسانی تنها در بستر صحبت درباره ارواح مخلوق، نظم و باور استعلایی آسمانی معنا می­دهد. اومانیسم روشنگری در پی بنیاد تعریفی مجدد از ماهیت افراد در درون یک چهارچوب مفهومی خودساز به جای چهارچوبی تحمیل شده از بیرون است. بدین معنا صحبت از اومانیسم مسیحی تناقضی بنیادی به نظر می­رسد زیرا مدعی یک هستی­شناسی پیشین آسمانی است که درون و علیه آن ماهیت افراد انسانی باید تعیین گردد. برای اومانیست روشنگری چنین چارچوب، خدای متعال و نیز روایتِ از پیش بسامانی از زندگی خوب افراد انسانی یا جوامع بشری وجود ندارد.

          به این تمرکز کلی بر جهانِ افراد خودساز، ویژگی دوم اومانیسم روشنگری یعنی برداشت آن از عقل را باید افزود. با وجود ناهمگونی بسیار زیاد در هر دو زمینۀ منافع و برنامه فکری، از نظر کلی و جزیی آنچه که اومانیست­های روشنگری را به نحوی کاملاً متفاوت از اومانیست­های رنسانس یا بعداً اومانیسم مدرن متحد می­سازد اعتماد بسیار زیاد آنها به قدرت عقل انسان در ترسیم و ساماندهی جهان، و نیز آمادگی برای پذیرش مسئولیت نتایج ناشی از ساماندهی عقل است.

          این اعتماد و نتایج آن اغلب کاریکاتور شده­اند. عقل و اومانیسم روشنگری اغلب سرد، عاری از شور و هیجان، انتزاعی و به طرزی نامناسب روشمند تصویر می­شوند. اما این، اشتباه گرفتن ماسک به جای صورت است. اساساً آنچه عقل را برای اومانیست روشنگری پیش می­راند شور و احساس است، شور و احساس برای آشکار کردن اشتباه، برای واقعیت­های مبتنی بر مشاهده درست و برای ساماندهی منسجم آن واقعیت­ها به شیوه­ای که بصیرتی، اگر نه معتبر و موثق، در جهت دستیابی به ماهیت وجود فراهم نماید حتی اگر محصول چنین بصیرتی آنقدر که مایه حیرت و سرگردانی می­شد روشن­ساز نبود. همانگونه که دالامبر در کوتاه سخن خود راجع به قرن هجدهم خاطرنشان می­سازد «همه چیز مورد بحث قرار گرفته و تحلیل شده، یا حداقل مورد اشاره قرار گرفته است. ثمره یا پیامد این جوشش عمومی اذهان، پرتواندازی جدید بر برخی مسائل و سایه­افکنی جدید بر برخی دیگر بوده است» (6-5 :(4)1759).

          عقل در نظر اومانیست روشنگری از انتقادگرایی و شک­گرایی اقتباس می­شود و اگر ما در پی یافتن مستحکم­ترین ویژگی عقل روشنگری هستیم آن عبارت است از اصرار بر اینکه تمام ادعاها ابطال­پذیرند، و نیز اینکه هیچ کس در تعیین حقیقت با توسل به برتری اقتدار خود، از موقعیتی ممتاز برخوردار نیست. بنابراین در نظر اومانیست، عقل شکاک این امکان را فراهم می­آورد که تمام ادعاهای دانش به طور علنی مورد آزمون قرار گیرند و اینکه هیچ فرد یا نهادی نمی­تواند ادعای ابطال­ناپذیری نماید. برای اومانیست روشنگری اهمیت علم اساساً نه در پیشرفت­های آن در دانش بلکه در انرژی، نیرو و عامیت روش­های آن نهفته است.

          عقل برای اومانیست روشنگری نه صرفاً به خاطر نیروی انتقادی و شکاکیت بلکه به همان میزان به خاطر ویژگی عینی آن امری محوری است. برخلاف وحی یا اصول جزمی که حقیقت را به فرد مقتدر خاصی نسبت می­دهند، عقل در نظر اومانیست توان خود  را دقیقاً به این خاطر بدست می­آورد که افراد ارائه کننده ادعاهای معرفتی تا اندازه بسیار زیادی در یک فضای مبادله­پذیر قرار دارند. اومانیست معتقد است عقل دارای ظرفیت تولید حقیقتی است که کاملاً، بی­موضوع است: ادعاهای آن تنها در صورتی که قابل دسترس و برای عموم دارای معنا باشند صادق است. عقل در این معنا حداقل به سه طریق به نحوی معتبر رهایی­بخش است. نخست اینکه افراد را از آنچه کانت قیمومت دیگران نامیده، یعنی دیکته­های تحمیلی اقتدار بیرونی آزاد می­سازد. دوم اینکه فرایند حقیقت را برای همه می­گشاید، چه اینکه حقیقت تابعی از موقعیت یا چشم­انداز نیست. سوم اینکه عقل از طریق مجبور نمودن افراد به رهاکردن دیدگاه­های نارسا و صرفاً خصوصی­شان به نفع جامع­ترین و عینی­ترین چشم­انداز، توانمندی لازم برای آزادسازی آنها از پیش­فرض­های تحمیلی ذهنی خود را دارد. بنابراین عقل ابزار رهاسازی است و نه تنها حقیقت راستین بلکه خودمختاری و برابری را نیز می­پرورد. و این پیوند با خودمختاری و برابری است که شالوده لازم را برای محتوای اخلاقی و سیاسی اومانیسم روشنگری فراهم می­آورد.

          مانند روایت اومانیست روشنگری از عقل، در مورد برداشت­های آنها از اصول اخلاقی و سیاست وسوسه­ای قوی برای تقلیل تنوع و پیچیدگی بسیار زیاد به سادگی کاریکاتور وجود دارد. از این رو برخی روایت­های اومانیسم روشنگری در درون اصول مرکزی آن روایت­های کلی پیشرفت تاریخی می­یابند، و طرح­هایی برای انجام اصلاحات آموزشی و تغییرات رادیکال برای نهادهای سیاسی عرضه می­دارند. در حالی که عناصری از این باورها و برنامه­ها در اومانیست­های خاصی از این دوره وجود دارد، محتوای کلی تفکر اخلاقی و سیاسی اومانیستی ملایم­تراست.

          آنچه که از تاکید اومانیستی بر خودمختاری و برابری به روشن­ترین وجه نمود پیدا می­کند سرشت باز، متساهل و متنوع از جامعه اومانیستی است. اگر عقل اساساً هدیه­ای است برای همه و اگر انتقادگری و شک­گرایی و جستجو برای کشف حقیقت وظیفه­ای است همگانی، در این صورت شمار حقایق مطلقی که زندگی اجتماعی جامعه را خواهند ساخت بسیار کوچک و دایره آنهایی که برای مشارکت فعالانه در زندگی جامعۀ در حال پیشرفت رقابت می­نمایند بسیار بزرگ خواهد بود –عقل اومانیستی به کاهش میزان قطعیت اجتماعی کمک می­کند در عین حال شمار اعضای متعادل و دارای صلاحیت یک جامعه سیاسی را افزایش می­دهد. مسائل مربوط به زندگی شخصی و جمعی مطلوب طبق تعریف مسائلی هستند که مردم به عنوان موجوداتی خودمختار به شیوه­های متفاوت و در برخی موارد متعارض حل خواهند نمود. اومانیسم روشنگری در تطبیق با فراگفت اخلاقی و سیاسی خود مبنی بر تعهد به دیسیپلین عقل که در آن حقیقت، هم در حوزه عمومی و هم خصوصی، باید ظهور نماید، آن هم نه از طریق اصول جزمی بلکه از طریق استدلال و پاد-استدلال، و در تعهد به فضایل نیکوکاری و عدم اجحاف از همه دقیق­تر است. بدین سان، نادرست به نظر نمی­رسد که ادعا نماییم بیشتر آنچه امروزه تحت عنوان جامعه لیبرال توصیف می­شود –نظیر آزادی­های اساسی، نهادهای آزاد، چندسانی و تساهل، معنای «نظم بدون اقتدار» در اصطلاح برتراند راسل- را احتمالاً می­توان در برداشت اومانیستی روشنگری از عقل ریشه­یابی نمود.

          برای به توافق رسیدن با هسته فکری و احساسی اومانیسم روشنگری از هر سو می­توان به آن نزدیک شد: از طریق همدردی و شفقت آن نسبت به بشر و اصلاح اجتماعی، از طریق توجه آن به پیشرفت مادی و فکری، از طریق دفاع آن از آزادی ادبی، دلبستگی آن به گذشته کلاسیک، و یا باور آن به مرکزیت علم و روش علمی. سرانجام اینکه ویژگی معرف اومانیسم روشنگری عبارت است از اعتماد آن به خودمختاری انسان و بزرگداشت آن، خودمختاری­ای که با توانمندی­های انتقادی و آفرینشی عقل حاصل می­آید.

 

اومانیسم مدرن

          حداقل چهار نوع اومانیسم مدرن وجود دارد، که سه نوع آن مدعی پیوندهایی با بن­مایه­های اومانیسم روشنگری هستند، و یک نوع دیگر آشکارا هر گونه ارتباط با آن را انکار می­نماید. این چهار نوع اومانیسم که عبارت هستند از اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم پراگماتیک، اومانیسم اگزیستانسیالیستی، و اومانیسم هایدگری، اومانیسم­های دوران مدرن را به طور کامل در بر نمی­گیرند، چه اینکه در کاربرد عمومی اغلب اشاره به اومانیسم علمی، اومانیسم مسیحی و اومانیسم سکولار را شاهد خواهیم بود.

اومانیسم پراگماتیک، یکی از این چهار نوع، به اومانیسم روشنگری از همه نزدیکتر است. این اومانیسم که در فلسفه آمریکایی پراگماتیسم آنگونه که چارلز پیرس، ویلیام جیمز، جان دیوی و اف.سی.اس شیلر آن را بسط دادند، ریشه دارد، در ملاحظات اومانیستی روشنگری راجع به برتری انسان، اعتبار روش علمی و ناسازگاری شأن و کرامت انسان با باور مذهبی با آن مشترک است. اومانیسم پراگماتیک در حالی که از بن­مایه­های اومانیستیِ تردیدآمیزی و شک­گرایی دفاع می­نماید، اما در باور به اینکه عقل ماهیت نامتغیر و معرف ذات انسان است و نیز در باب ماهیت آزادی انسان با آن مخالف است. بیشتر اومانیست­های پراگماتیک شک­گرایی خود را به این ادعا که یک ماهیت انسانی وجود دارد، و نیز قطعاً به این باور که عقل جایگاهی ممتاز در تعریف «انسان» دارد بسط می­دهند. این اومانیست­ها ترجیح می­دهند که از افراد در آنچه که انجام می­دهند سخن بگویند، البته با تاکید مردم­شناسانه­ای که به همان میزان بر مجموع شرایط محیطی متغیری می­گذارند که افراد را خلق می­نمایند. به همین سیاق با سخن قاطع روشنگری در خصوص آزادی انسان و خودمختاری موافق نیست، گرچه آنها نیز از آزادی در قالب دگرسانی، نوآوری و آینده­نگری سخن می­گویند.

اومانیسم اگزیستانسیالیستی به خصوص آنگونه که سارتر در سخنرانی خود «اگزیستانسیالیسم اومانیسم است» (1946) صورت­بندی نمود در انکار ماهیت جهان­شمول انسانی کاملاً هم­راستا با اومانیسم پراگماتیک است. طبق نظر سارتر از آنجا که «وجود مقدم بر ماهیت» است هیچ امر عینی و پایدار به نام ذات بشر وجود ندارد. این چیزی نیست جز آنچه افراد انجام می­دهند و برمی­گزینند که چگونه عمل می­کنند. هیچ پارادایم انسانی وجود ندارد که در برابر آن اعمال سنجیده شوند. با این حال اومانیسم اگزیستانسیالیستی در حالی که با اومانیست­های پراگماتیک در خصوص ماهیت افراد انسانی موافق است، و برخلاف اومانیست­های روشنگری، نسبت به توانمندی­های خود عقل بر میزان زیادی از شکاکیت تاکید می­ورزد، اما با صراحت در بزرگداشت خودمختاری انسان اومانیست روشنگری با آن هم­نظر است. در حالی که اگزیستانسیالیست­هایی چون سارتر در یک سطح برآنند که تبیین­های طبیعی از اعمال انسان روا است، در سطحی دیگر اصرار می­ورزند که اعمال انسان، فردی یا جمعی، باید موضوع گونه دیگری از تبیین یعنی تبیین آزادی یا خودانگیزی قرار گیرد. از دو گونه نخست اومانیسم مدرن هر کدام تنها بخشی از برنامه اومانیستی روشنگری را پذیرفته­اند. در حالی که اومانیسم پراگماتیک با بزرگداشت عقل انسانِ اومانیسم روشنگری موافق است اما تاکید آن بر آزادی انسان را رد می­کند، اومانیسم اگزیستانسیالیستی آزادی انسان را محور تاکیدش بر انسان، اما تاکید روشنگری بر برتری عقل را مورد تردید قرار می­دهد.

هر گونه بحث راجع به اومانیسم مارکسیستی در وضعیت بسیار نامساعد ناشی از عدم توافق بر سر تنوع پیچیده­ای از مارکس­ها و مارکسیسم به زحمت صورت می­گیرد. با این وجود طرح کلی اومانیسم مارکسیستی درباره پارادایم اومانیسم روشنگری نسبتاً روشن به نظر می­رسد. با این که مارکس اغلب واژه اومانیسم را در طی سال­های 4-1843 به کار می­برد، اما در آثار بعد از 1845 این واژه بسیار به ندرت یافت می­شود. دلیل این امر این است که مارکس به سه بینش دست یافت که انکار بخش عمده اومانیسم روشنگری از جانب او را به دنبال داشت: نخست اینکه تحول تاریخ در حقیقت خلق مداوم ذات بشر است، دوم اینکه اگر ما می­توانیم از ماهیت واقعی افراد سخن بگوییم، آن ماهیت چیزی بیشتر از مجموعه کاملی از روابط اجتماعی فرد نمی­تواند باشد، و سوم اینکه اومانیسم به مفهوم سنتی صرفاً ایدئولوژی دیگری است که ماهیت حقیقی روابط اجتماعی را از طریق اعطای مشروعیتی کاذب بر وضع موجود پنهان می­سازد. بنابراین اومانیسم مارکسیستی در حالی که انکار خداشناسی اومانیست­های روشنگری و عقلانیت ابزاری آنها را می­پذیرد اما آماده پذیرش خوانش ماهیت­گرایانه از ذات انسان نیست.  

برای اومانیست مارکسیستی تاکید روشنگری بر خودمختاری انسان به همان اندازه مساله­ساز است، زیرا جبریتی نیرومند یا حداقل عنصر اجتناب­ناپذیری در بخش عمده تفکر مارکسیستی مشاهده می­شود. با این حال شاید مهمترین سهم اومانیسم مارکسیستی عبارت باشد از تلاش برای ارائه تعریفی دقیق از آرمان­های اجتماعی که در اومانیسم روشنگری اغلب تنها به مبهم­ترین نحو به آنها اشاره شده است. صرف­نظر از ادعاهای اومانیسم مارکسیستی راجع به ویژگی ایدئولوژیکی اومانیسم، ویژگی منحصر به فرد آن در توجه عملی­اش به ایده­های خودمختاری و برابری روشنگری نهفته است.

گونه دیگر اومانیسم مدرن، اومانیسم مارتین هایدگر در اثر معروفش «نامه­ای در باب اومانیسم» (1947) است. این متن تحلیلی بسیار گسترده از اومانیسم­های گذشته به خصوص اومانیسم مارکس و سارتر ارائه می­دهد. نظریه هایدگر این است که اومانیسم سنتی (از جمله اومانیسم روشنگری) در آنچه که او اومانیسم متافیزیکی می­نامد، اشتباهاً ماهیت انسان را در غریزه عقلانی افراد معین می­نماید، و لذا در شناخت این نکته که منبع حقیقی ماهیت انسان در وجود، در رابطه اولیه انسان با هستی است، ناتوان است.  هایدگر اومانیسم سنتی را صرفاً بر مبنای این واقعیت که جستجوی اینچنینی از ماهیت انسان اشتباه است رد نمی­کند بلکه او معتقد است این کار ضرورتاً اومانیسم را با آراستن آن به ویژگی متافیزیکی فاسد می­نماید. بنابراین مقصود این است که «در باب حقیقت هستی به طور همزمان بیاندیشیم ... در باب انسانیت انسان فرهیخته (homo humanus). آنچه اهمیت دارد این است که humanitas در خدمت حقیقت هستی باشد و بدون اومانیسم در مفهوم متافیزیکی آن بنا گردد».(21 :1977 [1947]) بنابراین اومانیسم هایدگری به وضوح اومانیسم متافیزیکی را رد می­کند، با این حال عقل و تفکر را به عنوان امری محوری در تلقی­اش از افراد و هستی حفظ می­نماید. در عین حال به طور همزمان همان­گونه که این انکار اومانیسم متافیزیکی رخ می­دهد، توجه باقی­مانده در ملاحظه عملی و اخلاقی راجع به «تعمق و دقت، در خصوص اینکه انسان نه غیرانسان که انسان باشد» وجود دارد (200 :1977 [1947]) و این امر به نحوی شگفت­انگیز نه تنها با اومانیسم روشنگری که با دیگر انواع اومانیسم متافیزیکی، همچنین با همه اومانیسم­های مدرن دیگر نیز سازگاری دارد.

  

سیاسی- فرهنگی-تحلیلی- مسعودمرادپور...
ما را در سایت سیاسی- فرهنگی-تحلیلی- مسعودمرادپور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmoradpoorgildeha بازدید : 173 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 8:57